اولی: ببخشید با حرفام سرتو
درد آوردم
دومی: نه! من حواسم جای دیگه بود!
روزی ترا ز مستی تشبیه ماه
کردم
لامپ 60 هم نبودی، من اشتباه کردم
یارو میره یخ بخره می بینه
پول همراهش نیست واسه اینکه ضایع نشه
یه دستی روی یخ ها می کشه میگه : از این سردتر ندارین؟!
داستان فرشته بیکار
روزی مردی خواب عجیبی دید، او
دید که پیش فرشتههاست و به کارهای آنها نگاه میکند، هنگام ورود، دسته
بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامههایی را که
توسط پیکها از زمین میرسند، باز میکنند، و آنها را داخل جعبه
میگذارند. مرد از فرشتهای پرسید، شما چکار میکنید؟
فرشته در حالی که داشت نامهای را باز میکرد، گفت: این جا بخش دریافت
است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل میگیریم. مرد کمی
جلوتر رفت، باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت
میگذارند و آنها را توسط پیکهایی به زمین میفرستند.
مرد پرسید: شماها چکار میکنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: این جا
بخش ارسال است، ما الطاف و رحمتهای خداوندی را برای بندگان میفرستیم.
مرد کمی جلوتر رفت و دید یک فرشتهای بی کار نشسته است مرد با تعجب از
فرشته پرسید: شما چرا بی کارید؟
فرشته جواب داد: این جا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب
شده، باید جواب بفرستند، ولی فقط عده بسیار کمی جواب میدهند. مرد از
فرشته پرسید: مردم چگونه میتوانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ داد:
بسیار ساده فقط کافیست بگویند “خدایا شکر”
شیطان - انسان
چون یک راه بیشتر نیست
طلبه جوان و دختر فراری
شب هنگام محمد باقر - طلبه
جوان- در اتاق خود مشغول مطالعه بود که به ناگاه دختری وارد اتاق او
شد. در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ
نگوید. دختر پرسید: شام چه داری ؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد
و سپس دختر که شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان حرمسرا خارج شده
بود در گوشهای از اتاق خوابید.
صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد ماموران،شاهزاده خانم
را همراه طلبه جوان نزد شاه بردند.
شاه عصبانی پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی و ....
محمد باقر گفت : شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست
جلاد خواهد داد. شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی
کرده یا نه؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید چطور توانستی در برابر
نفست مقاومت نمائی؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که
تمام انگشتانش سوخته و ... علت را پرسید.
طلبه گفت : چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می نمود. هر بار که
نفسم وسوسه می کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع میگذاشتم
تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب
تا صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا ، شیطان نتوانست
مرا از راه راست منحرف کند و ایمانم را بسوزاند.
شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده
را به عقد میر محمد باقر در آوردند و به او لقب میرداماد داد و امروزه
تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی
می دارند. از مهمترین شاگردان وی می توان به ملا صدرا اشاره نمود.
اما دکتر دربای شایر در این باره خاطرنشان کرده است درد واکنشی است که از تجربیات ما ناشی می شود و با انگیزش و تعاملات انسان رشد پیدا می کند. وی همچنین یادآور شد دادن داروهای مسکن به جنین که باید از طریق جفت صورت گیرد شامل پروسه هایی است که ممکن است مادران را در معرض خطرها و فشارهای روانی غیر ضروری قرار دهد.
روزنامه ایران
دیکشنری جامغ برای موبایل فارسی به انگلیسی و انگلیسی به فارسی
X-plore S60 3rd+5th ed for nokia n
فان کلوب: «فا بیان» دختر ۲۸ ساله فرانسوی است تا چندی قبل مدل لباس بسیار معروفی بود که شرکتهای بزرگ به خاطر زیباییاش با او قراردادهای کلان میبستند.
به گزارش مشرق، عکس او در
مجلهها و شبکههای مختلف تلویزیونی به نمایش در میآمد ولی حالا در
روستاهای دور دست افغانستان به درمان بیماران میپردازد و از زندگی خودش
بسیار راضی و خوشحال است چرا که او حالا اسلام را پذیرفته و یک مسلمان است.
فا بیان با اعتماد به نفس کامل گفت: «اگر لطف و رحمت خداوند شامل من
نمیشد، هیچ گاه نمیتوانستم مسلمان شوم و تا آخر عمرم مانند یک حیوان
زندگی میکردم. من در آن زندگی فقط به دنبال سیراب کردن هوس و شهوتهای
خود بودم و هیچ اصول و ارزشی برای خود نداشتم. از کودکی آرزو داشتم پرستار
شوم، اکنون که مسلمان شدهام به آرزوی خود رسیدهام.»
بله او به
آرزوهای خودش رسیده است و حالا راه هدایت را پیدا کرده است. او تا دیروز
همه خواستههای دنیایی را داشت، ثروت و شهرت و … اما حالا حقیقت را داشت،
آرامش را داشت، اعتماد به نفس را داشته چیزی را داشت که قبلاً هیچگاه
نداشته، «ایمان».
او گفت: «در حال و هوای کودکی همواره خودم را در حالت کمک به کودکان بیمار
تخیل میکردم اما وقتی بزرگتر شدم، به دلیل زیبایی ظاهری که دارم
ناخودآگاه به سمت دنیای مدل کشیده شدم و از شکل من استفاده ابزاری میشد،
دقیقاً مانند یک وسیله مدت دار که بویی از انسانیت در آن نبود.»
این دختر تازه مسلمان شده، همچنین گفت: «تا اینکه برای شرکت در یکی از
برنامهها به بیروت پایتخت لبنان دعوت شدم. وقتی به آنجا سفر کردم،
صحنههایی دیدم که در همه عمرم مانند آن را ندیده بودم. در آنجا پیش از
گذشته از خودم منفور شدم و کم کم به سمت متحول شدن حرکت کردم تا اینکه در
نهایت به اسلام که انسانیت واقعی در آن وجود دارد، رسیدم. پس از مسلمان
شدن در بیروت به پاکستان سفر کردم و از مرز این کشور به افغانستان رفتم و
با کمک به کودکان و مجروحان یکی از آرزوهای دیرینه و کودکی خود را محقق
ساختم.»
وقتی فا بیان مسلمان شد خیلیها تلاش کردند او را از
راهی که انتخاب کرده بود منصرف کنند. «فا بیان» در این باره گفت:
«شرکتهای مدل پس از اینکه از مسلمان شدن من با خبر شدند، سعی کردند مرا
به راه قبلی باز گردانند از همین رو هدایای بسیار زیادی برایم فرستادند و
پیشنهاد دستمزد سه برابری نسبت به قبل را به من دادند اما من که تازه راه
اصلی را یافته بودم، هدایا را پس فرستاده و همه پیشنهادات آنان را رد کردم
و اکنون احساس میکنم که در خوشبختی کامل به سر میبرم.”
خانواده
او هم تلاش زیادی کردند جلوی کار او را بگیرند و اما فا بیان برای راهی که
انتخاب کرده بود مصمم بود. حالا او زندگیاش را صرف کمک به دیگران میکند
تا به ما هم یاد بدهد که مهمترین داشته یک انسان ایمان اوست، به خاطر
ایمان حتی میشود از ثروت و شهرت هم گذشت.
زنی که میخواست نسل آقایان را از بین ببرد
امپراتریس لو، سفاک ترین، پر
قدرت ترین، بی رحمترین و بزرگترین ملکهی تاریخ در نیمه دوم قرن ششم
بعد از میلاد در چین تولد یافت.
پدرش یکی از افسران ارشد دربار چین بود. او در کودکی بسیار زیبا بود و
هنگامیکه به سن ۱۴ سالگی رسید، زیبایی اش به حدی رسید که دیگر
نمیتوانست آزادانه به میان مردم رفت و آمد کند و بخاطر همین بیشتر
وقتها در خانه میماند. روزی به همراه پدرش در یک جشن درباری شرکت کرد
و امپراتور چین همینکه چشمش به او افتاد،ا ز پدر لو خواست تا او را به
کاخ آورد.
پدر لو دستور امپراتور را اجرا کرد و از فردا لو جزو زنان امپراتور در
آمد. اختلاف سنی بین لو و امپراتور باعث شد تا لوی زیبا و جوان به یک
افسر جوان و زیبا دل ببندد ولی این افسر به او خیانت کرد و همین امر
باعث شد که لو بیمار شود.
همینکه لو از بستر بیماری برخاست، قسم خورد که نسل مردان را از روی
زمین بردارد و به دنبال این تصمیم افراد خانوادهی امپراتوری تانگ یکی
پس از دیگری به طرز مرموزی کشته شدند و سرانجام در ۲۵ سالگی قدرت را در
دست گرفت و ده هزار نفر از ایل و تبار تانگ را در سرتاسر خاک چین به
هلاکت رسانید و خود سر سلسله ی خاندان سلطنتی لو شد.
او دستور داد تا شکنجه خانههای مخصوصی بسازند که در آنها پر زجرترین
شکنجههای تاریخ را در مورد مردم بیگناه به اجرا میگذاردند.
لو تا ۸۰ سالگی از اقدام به هر جنایت و عمل خطایی، اجتناب نکرد و در
این زمان بود که از اعمال خود پشیمان شد و تمام زندانیان را آزاد کرد و
از بینوایان دستگیری کرد و پس از دو سال یعنی در سن ۸۲ سالگی در حالیکه
تنها آرزویش این بود که مردم از گناهانش بگذرند، درگذشت
عشق یعنی...
روزی
جوان ثروتمندی نزد استادی رفت و گفت:
عشق را چگونه بیابم تا زندگانی نیکویی داشته باشم؟
استاد مرد جوان را به کنار پنجره برد و گفت: پشت پنجره چه میبینی؟
مرد گفت: آدمهایی که میآیند و میروند و گدای کوری که در خیابان صدقه
میگیرد.
سپس استاد آینه بزرگی به او نشان داد و گفت: اکنون چه میبینی؟
مرد گفت: فقط خودم را میبینم.
استاد گفت: اکنون دیگران را نمیتوانی ببینی.
آینه و شیشه هر دو از یک ماده اولیه ساخته شدهاند،
اما آینه لایه نازکی از نقره در پشت خود دارد و در نتیجه چیزی جز شخص
خود را نمیبینی.
خوب فکر کن!
وقتی شیشه فقیر باشد،
دیگران را میبیند و به آنها احساس محبت میکند،
اما وقتی از نقره یا جیوه (یعنی ثروت) پوشیده میشود، تنها خودش را میبیند.
اکنون به خاطر
بسپار: تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقرهای را از جلوی
چشمهایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و همه را دوستشان
بداری اینبار نه به خاطر خودت بلکه به خاطر خدا .
آنگاه خواهی دانست که" عشق یعنی دوست داشتن دیگران
دانلود جزوه ساختمان داده ها کاردانی نرم افزار
جزوه از آموزشکده فنی کاشان
افراد مختلف چگونه فیل را شکار می کنند؟
ریاضیدانها
ریاضیدانها به آفریقا می روند، هر موجودی که فیل
نیست را کنار می گذارند و
سپس یکی از آنهایی را که باقی مانده است می گیرند.
البته ریاضیدانهای با تجربه، ابتدا سعی می کنند تا ثابت کنند حداقل یک
فیل در آفریقا وجود دارد. آنگاه به آنجا می روند.
ریاضیدانها ابتدا ثابت می کنندحداقل یک فیل در آفریقا وجود دارد و
سپس پیدا کردن و شکار آن را به عنوان تمرین برای دانشجو باقی
میگذارند.
کامپیوتردانها
دانشمندان علم کامپیوتر شکار فیل را بر اساس
اجرای الگوریتم زیر انجام می دهند:
گام 1) برو به آفریقا
گام2) از دماغه رود نیل (جنوبیترین نقطه آفریقا ) شروع کن.
گام3) به سمت شمال حرکت کن و هر منطقه را از غرب به شرق بپیما
گام4)در هر گذر
آ) هر حیوانی را که می بینی شکار کن.
ب)آن را با فیل مقایسه کن.
ج)اگر با هم برابر بودند کار تمام است وگرنه برو گام 3
برنامه نویسان با تجربه، ابتدا یک فیل را در قاهره( شمال آفریقا) قرار
میدهند تا مطمئن شوند که الگوریتم فوق خاتمه می یابد.
اقتصاددانها
اقتصاددانها فیلی را شکار نمی
کنند، زیرا اعتقاد دارنداگر به فیل ها به قدر کافی پول یا،... وعده
داده شود خودشان، خودشان را شکار می کنند.
وکلای حقوق
وکلا فیل شکار نمی کنند، ولی دور گله فیل ها می
گردندو در مورد اینکه هر کدام از هر کدام از فضولاتی که بر روی زمین
ریخته متعلق به کدام فیل است، بحث می کنند.
البته اگر کسی آنها را استخدام نماید می توانند بر اساس شکل و رنگ یکی
از همان فضولات ثابت کنند که کل گله به موکلشان تعلق دارد.
معاونین بخش مهندسی، تحقیق و توسعه
معاونین بخش توسعه و تحقیق خیلی سعی می کنند که
فیلی را شکار کنند، اما کارمندانشان به آنها اطمینان می دهند که تمام
فیل های موجود قبلا شکار شده اند.
مامورین کنترل کیفیت
مامورین کنترل کیفیت به فیل
ها کاری ندارند، بلکه دنبال اشتباهات سایر شکارچیان می گردند.
روزی روزگاری یک هیزم شکن خیلی قوی برای کار سراغ یک تاجر الوار رفت تاجر او را استخدام کرد. و دستمزد خوبی برایش تعیین کرد و همچنین شرایط کاری بسیار خوب بود. بنابراین هیزم شکن ما تصمیم گرفت کارش را به نحو احسن انجام دهد، تا محبت صاحب کار خود را جلب کند.
رئیس جدید به او یک تبر داد و محل کارش را نشان داد. روز اول هیزم شکن ۱۸ درخت را قطع کرد. رئیسش به او تبریک گفت و از او خواست به همین روش به کار خود ادامه دهد.
تاجر بسیار هیجان زده بود تا ببیند روز بعد هیزم شکن چند درخت قطع می کند. اما روز بعد او توانست فقط ۱۵ درخت را بیندازد. روز بعد هیزم شکن تلاش خود را بیشتر کرد. ولی فقط ۱۰ درخت قطع کرد. هر روز با همه تلاشی که می کرد تعداد کمتر درخت می توانست قطع کند.
هیزم شکن با خود فکر کرد من باید قدرت خود را از دست داده باشم. بنابراین پیش رئیس خود رفت و از او معذرت خواهی کرد. و گفت نمی دانم چه اتفاقی افتاده است که هر روز توانایی من در قطع درختان کمتر می شود.
تاجر در جواب پاسخ داد: « آخرین باری که تبر خود را تیز کردی کی بود؟ »
هیزم شکن پاسخ داد: تیز کردن؟ من وقتی برای تیز کردن تبر نداشتم چون خیلی مشغول ...
در این لحظه هیزم شکن به فکر فرو رفت و در کمال شرمندگی به اشتباه خود پی برد.
آیا شما هم تبر زندگی خود را تیز می کنید؟ آیا اطلاعات خود را به روز می کنید؟ آیا زمانی را برای اندیشیدن و بررسی آنچه انجام داده اید می گذارید؟ آیا نتایج کارهای خود را تجزیه و تحلیل می کنید؟ آیا بدنبال راهی موثرتر برای مشکلات فعلی هستید؟ یا اینکه آنقدر خود را درگیر انجام کاری کرده اید که وقتی برای این کارها ندارید